پشت آستر و رویه، وارونه، واژگونه، پشت و رو پشت و رو کردن: برگرداندن و وارونه کردن جامه یا رویۀ لباس که پشت آن به رو بیاید، کنایه از خلاف واقع نشان دادن
پشت آستر و رویه، وارونه، واژگونه، پُشت و رو پشت و رو کردن: برگرداندن و وارونه کردن جامه یا رویۀ لباس که پشت آن به رو بیاید، کنایه از خلاف واقع نشان دادن
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آمل است. این دهستان در مشرق شهر آمل طرفین راه شوسۀ آمل به بابل واقع شده است. آب قرای دهستان از رود خانه هراز تأمین میشود و محصول عمده آن برنج و حبوب و صیفی و مختصر کنف است. این دهستان از 50 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. جمعیت آن در حدود 17 هزار تن میباشد و قرای مهم آن بشرح زیر است: بوران، وسطی کلا، فیروزکلا، رشکلا، کته پشت، پاشنه کلا و هارون کلا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آمل است. این دهستان در مشرق شهر آمل طرفین راه شوسۀ آمل به بابل واقع شده است. آب قرای دهستان از رود خانه هراز تأمین میشود و محصول عمده آن برنج و حبوب و صیفی و مختصر کنف است. این دهستان از 50 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. جمعیت آن در حدود 17 هزار تن میباشد و قرای مهم آن بشرح زیر است: بوران، وسطی کلا، فیروزکلا، رشکلا، کته پشت، پاشنه کلا و هارون کلا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نوعی از مازریون باشد و آن دوایی است که بر بهق و برص طلا کنند نافع باشد و آن را مشت به سبب آن گویند که چون مشتی از آن بر روی کسی زنند روی آن کس سیاه گردد. (برهان) (آنندراج). نوعی از مازریون. (ناظم الاطباء). مازریون. و رجوع به مازریون شود
نوعی از مازریون باشد و آن دوایی است که بر بهق و برص طلا کنند نافع باشد و آن را مشت به سبب آن گویند که چون مشتی از آن بر روی کسی زنند روی آن کس سیاه گردد. (برهان) (آنندراج). نوعی از مازریون. (ناظم الاطباء). مازریون. و رجوع به مازریون شود
زشت خوی. بدخو. کج خلق. (از ناظم الاطباء). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق: فرستاد پاسخ که این گفتگوی نزیبد جز از مردم زشتخوی. فردوسی. ببردند پیروز را پیش اوی بدو گفت کای بدتن زشت خوی. فردوسی. پرخدویی زشت خویی خیره روئی خربطی. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شمس المعالی با خصائص مناقب و نفاذ بصیرت او در مصابر عواقب زشتخوی و سائس بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 369). یکی را زشت خویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام. سعدی (گلستان). ببرد از پریچهرۀ زشت خوی زن دیوسیمای خوش طبعگوی. سعدی (بوستان). رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
زشت خوی. بدخو. کج خلق. (از ناظم الاطباء). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق: فرستاد پاسخ که این گفتگوی نزیبد جز از مردم زشتخوی. فردوسی. ببردند پیروز را پیش اوی بدو گفت کای بدتن زشت خوی. فردوسی. پرخدویی زشت خویی خیره روئی خربطی. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شمس المعالی با خصائص مناقب و نفاذ بصیرت او در مصابر عواقب زشتخوی و سائس بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 369). یکی را زشت خویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام. سعدی (گلستان). ببرد از پریچهرۀ زشت خوی زن دیوسیمای خوش طبعگوی. سعدی (بوستان). رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
دهی است از دهستان هلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر آمل و یک هزارگزی جنوب شوسه کناره و پنج هزارگزی باختر محمود آباد. این ده در دشت قرار دارد باآب و هوای معتدل و مرطوب. آب آن از آبش رود و فاضلاب شرفنی و برچنده و محصول آن برنج و کنف و مختصر غلات وشغل اهالی زراعت و معدن نفت در اراضی این آبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 151 شود
دهی است از دهستان هلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 24 هزارگزی شمال باختر آمل و یک هزارگزی جنوب شوسه کناره و پنج هزارگزی باختر محمود آباد. این ده در دشت قرار دارد باآب و هوای معتدل و مرطوب. آب آن از آبش رود و فاضلاب شرفنی و برچنده و محصول آن برنج و کنف و مختصر غلات وشغل اهالی زراعت و معدن نفت در اراضی این آبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 151 شود
بهشت روی. در صفات خوبان ساده روی استعمال کنند. (آنندراج). آسمانی روی. (ناظم الاطباء). زیباروی. که رویش در زیبائی چون بهشت باشد: مرا بعشق ملامت مکن که عشق مرا ز روی خوب تو گشت ای بهشت رو، آئین. فرخی. بهشت روی من آن لعبت پری رخسار که در بهشت نباشد به لطف او حوری. سعدی. و رجوع به بهشتی رو و بهشت سیما شود
بهشت روی. در صفات خوبان ساده روی استعمال کنند. (آنندراج). آسمانی روی. (ناظم الاطباء). زیباروی. که رویش در زیبائی چون بهشت باشد: مرا بعشق ملامت مکن که عشق مرا ز روی خوب تو گشت ای بهشت رو، آئین. فرخی. بهشت روی من آن لعبت پری رخسار که در بهشت نباشد به لطف او حوری. سعدی. و رجوع به بهشتی رو و بهشت سیما شود
قفا، نهانی. در خفا. در غیبت. در غیاب (مقابل پیش رو). - پشت سر کسی بد گفتن، پیش رو خاله پشت سر چاله. - پشت سر کسی دیدن، زوال کسی رادیدن. (غیاث اللغات). فلکها را توانی پشت سر دید بنور عشق اگر دل زنده باشی. صائب (از فرهنگ ضیاء). - در پشت سر کسی، در قفای او. در غیاب او
قفا، نهانی. در خفا. در غیبت. در غیاب (مقابل پیش رو). - پشت سر کسی بد گفتن، پیش رو خاله پشت سر چاله. - پشت سر کسی دیدن، زوال کسی رادیدن. (غیاث اللغات). فلکها را توانی پشت سر دید بنور عشق اگر دل زنده باشی. صائب (از فرهنگ ضیاء). - در پشت سر کسی، در قفای او. در غیاب او
قصبۀ مرکزی شهرستان طوالش که در 74 هزارگزی بندرانزلی و سر راه آستارا به بندرانزلی قرار دارد. قصبه ای جدیدالاحداث است که در حدود 300 باب دکان و ادارات مختلف دارد. سکنۀ آن در حدود دوهزار تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
قصبۀ مرکزی شهرستان طوالش که در 74 هزارگزی بندرانزلی و سر راه آستارا به بندرانزلی قرار دارد. قصبه ای جدیدالاحداث است که در حدود 300 باب دکان و ادارات مختلف دارد. سکنۀ آن در حدود دوهزار تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
قفا پشت گردن پس سر، در عقب مقابل پیش رو روبرو، نهانی در خفا در غیاب مقابل روبرو آشکار. یا پشت سر کسی دیدن، زوال کسی را دیدن، یا در پشت سر کسی. در غیاب او
قفا پشت گردن پس سر، در عقب مقابل پیش رو روبرو، نهانی در خفا در غیاب مقابل روبرو آشکار. یا پشت سر کسی دیدن، زوال کسی را دیدن، یا در پشت سر کسی. در غیاب او